۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

براي او كه هنوز رفتنش را باور نمي كنم ...

سالها زندگيم پر بود از ترس نداشتنت،نبودنت،نشنيدن صدايت،ترسي غيرواقعي در اعماق وجودم،مي ترسيدم،ميگريستم،چشمهايم را ميگشودم و تو را مي ديدم كه هستي پر از دوست داشتن،پراز مهرباني،پر از چيزهايي كه با بودنشان همه غم هايم فراموش مي شد،،چشمهايم را مي بندم و ميگشايم به اين اميد كه اين روياي كودكيست كه بازگشته،،،اما تو نيستي،براي هميشه رفته اي،نمي توانم بدون تو زندگي كنم،هيچ كدام از روزهاي گذشته را باور نمي كنم،كابوس بود،وهمناكترين و فنا ناپذيرترين كابوس زندگيم،،،،، ـ

۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

۸سال پيش

تولدت مبارك
خوشحال ميشي،جواب ميدي،يه قلب،دوسم داري؟
تو چشمات نگاه مي كنم،تنهام نمي ذاري؟نه،خسته اي،مهمون داري ،اما تنهام نمي ذاري،راه ميريم،چقدر خوبه كه هستي...
فرودگاه،نمياي،دير مي كني،مي ترسم نبينمت و برم،ميرم تو صف،از دور مي بينمت،كاش نزديك بودي،كاش ميتونستم دستت رو بگيرم...
خاموشه،هيحي نمي فهمم،مامان ميگه قشنگه؟نمي بينم،تو جلوي چشمامي،ميگم اره،مي خريم،زنگ ميزني،مي گم پاس شدم،ميخندي...
تنهام،مي ترسم،زنگ ميزني،عيدت مبارك،ديگه نمي ترسم،دوست دارم.
اين شماره كيه؟بيخود كردي...
جواب نميدي،امتحان دارم،مي ترسم،جواب نميدي،هيچي نمي خونم،برگه سفيد...
دعوا-دعوا-دعوا
ميام ايران،نيستي،مهموني،رقص،نمي بينمت،قلبمو ميذارم و ميرم...
۸خرداد،هيچ كيو ندارم،زنگ نميزني،مي ترسم،چشمام قرمزه،دوسم نداري...
ميام،دارم از دلتنگي ميميرم،ونك،حالم بده،دارم ميافتم،با چشمام توي جمعيت مي كردم،راه ميريم،حالم خوب نيست،صورتت پشت دود سيگاره،دستمو نمي گيري...
خيلي دوري،نميبينمت،از خواب مي پرم،تا صبح گريه مي كنم...
دوراهي قلهك،جيگر مي خوري،تو چشمام نگاه مي كني،ميگي تموم شد،ميام خونه،تب مي كنم،كسي رو بجز تو نميخوام،گريه مي كنم ،با همون چشمايي كه كه ديگه دوسشون نداري...
خونه،مامان بابا،مي خوام تموم شي،زنگ نميزنم،قول قول قول...
تكست ميدي،دلم تنگ ميشه،زنگ ميزنم،دوست دارم،داد ميزني،فحش ميدي،ميگي كه دوسم نداري،تاريكه،ميترسم،تنهام،دوست دارم،داد ميزني،بالا ميارم،جواب نميدي،گريه ميكنم،ميگي كه مسوول تنهايي من نيستي،ميگي كه حتي دستمو نگرفتي كه بخواي مسوول باشي،تا صبح گريه مي كنم،تموم ميشي،واسه هميشه.

۱۳۸۸ مرداد ۲۹, پنجشنبه

تو همه ستاره ها و باران را بردي و او سكوت شب را...و ما...ما هيچ...ما تاريكي...ما نگاه...ـ

۱۳۸۸ مرداد ۲۴, شنبه

Life...our life

مي دويم و مي خنديم و نمي بينيم،،،هيچ چيز را ،هيچ كس را،فصل ها مي گذرند وما همچنان مي دويم و حتي نيم نگاهي به دور و برمان نمي اندازيم،،،حتي نمي دانيم به دنبال چه هستيم،به دنبال كه هستيم،در انتهاي راه چيست؟؟؟همه جا شلوغ است،چقدر همهمه،چقدر سر و صدا،چيزي نمي شنويم،چيزي نمي بينيم،مي دويم به سوي مقصد،كدام مقصد؟به همه تنه مي زنيم،اين و ان را زمين مي زنيم،خودمان را به نديدن و نشنيدن مي زنيم،،،شايد كه زودتر به مقصد برسيم،به مقصد نا معلوممان،به انجا كه برايش تمام زيباييهاي كوچك زندگيمان را پست سر گذاشته ايم و نديديم،،،كور بوديم؟كر بوديم؟چرا نفهميديم؟چرا نشنيديم؟چرا نميفهميم؟چرا نميشنويم؟

۱۳۸۸ مرداد ۲۳, جمعه

در اين راه بي انتها و نا معلوم گشتيم و گشتيم،،،گم شديم و به بن بست رسيديم،انقدر كه از خاطرمان رفت به دنبال چه بوديم،ما مانديم و افكار پريشان و خسته،جايي در اين ناكجا اباد،،،هنوز مي گرديم،اين بار به دنبال روياي گم شده مان.ـ